آسوکـا

آنچه گذشت

نـَفـت کُش

يكشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۶، ۱۱:۱۶ ب.ظ



من یک مهندس شیمیِ ام! وقتی تصمیم گرفتم مهندسی شیمی بخوانم، عاشق بوی نفت بودم، عاشق حفاری، عاشق کلاه زرد و تخته شاسی. عاشق اینکه یک روزی بالای چاه بایستم و بالا آمدن نفت را ببینم. هر چند دانشجوی بهره برداری نبودم. اما همیشه این تصویر را از خودم در ذهنم داشتم.

امروز...

که بعد از ماهها هنوز هم درگیر این مطب و آن مطبم. خودم را لعنت کردم بابت درسی که خوانده ام. بابت بوی نفت. بابت چیزی که پیشکش دیگران می کنیم و بابتش جان می دهیم. بابت محیط زیستی که بیشتر از جان می ارزد. بابت آن همه مهندسی که زیر آتش سوختند و زیر آب دفن شدند. بابت آرزویی که دیگر ندارم. حالا تصورم از خودم دختریست که هر بار بوی نفت می شنود اشک گوشه ی چشمانش جمع میشود و دیگر نه آرزوی حفاری دارد نه کلاه زرد نه تخته شاسی . . .

 


۹۶/۱۰/۲۴
آسـوکـآ آآ