یک سلام غمگین و غروب جمعه ای. جمعه که تکلیفش مشخصه اما غمگین از این جهت که شدیدا برف باریده و آب بشدت ضعیف و برق بشدت قطعه. البته شکر خدا ما برقو داریم فعلا از دیشب! اما خب همشهریامون هنوز همشون برق ندارن و این قضیه خیلی ناراحت کننده س. البته بماند که باعث شد همه چند ساعتی با گوشیای آف دور هم بشنیم و بگیم و بخندیم به یاد وقتایی که هنوز خیلی از هم دور نشده بودیم اما خب! نمیشه نادیده گرفت این حجم ارتباط شیرینِ مجازیو! نمرات بنده هم اومد و من سرخوشم از اینکه نمرات راضی کننده بودن و بالاخره پایاننامه رو برداشتم و این ترم فقط یک درس دارم! یک درس با یک استادی که دائم الاندازه! یعنی باید یه ترم حذف کنی،یه ترم بیفتی،یه ترمم با 12 با منت پاست کنه! امیدوارم مرحله افتادنو نگذرونم. خیلی ازش میترسیم همگی! یعنی در واقع غول مرحله آخر درس ایشونه. نمیتونم بگم خودشه. خیلی دلم می خواد شروع کنم به پشت چرخ نشستن و فرستادن پارچه های رنگی زیرش! اما واقعا تو این هوا فقط حس رفتن زیر پتو و خوندن کتاب و خوردن چای و کیکه و لا غیر! اصن به نظر من آدم باید فاصله بین دو ترمو همه کلاسای بیرونشم کنسل کنه! فقط بمونه خونه! همینجوری الکی! اصن گاهی تنبلانگی خیلی هم خوبه! قرار نیست که آدم همیشه بدوئه! گاهی لازمه وایسه و نفسی تازه کنه!