آقای یار؟ میبینی
به پاییز هم نرسیدی؟ ۸۹ روزِ پاییز نیومدی. انتظار نداری که انتظار داشته باشم که
فردا بیای؟ من مطمئنم فردا یلدا میرسه و تو نیستی. مثل همه یلداهای دیگهای که با خیال راحت
نبودی، باز هم با خیال راحت نیستی. اصلا هم برات مهم نیست که توی مهمترین فصل
یکی از مهمترین سالهای زندگی من نبودی. با من وسط بازار باقلی نخوردی و تو میدون
شهرداری قدم نزدی. منو شهر کتاب نبردی و از لابه لای کتابها یه کتاب شعر عاشقانه
بیرون نکشیدی و برام ازش چند بیت نخوندی. یهو نرفتی گلفروشی و برام یه دسته نرگس نخریدی
و کنار صورتم نذاشتی و نگفتی :"ولی تو از نرگس زیباتری." منو کباب کثیف
لبآب نبردی و بهم نگفتی که" اینقدر غصه هاتو توی قلبت دفن نکن، به من بگو، با
هم حلشون میکنیم. خب؟!" منو به کافهپاییز دعوت نکردی و برام قهوه ترک و کیک شکلاتیِ
معروفش رو نخریدی. وقتی امروز خیاطیهای مامانو انجام میدادم نبودی بگی که چرا
ناراحتیاتو سر این پدال بدبخت خالی می کنی، مگه من مردم که تو این قدر غصه
داری." میدونی یار؟ پاییز که تموم بشه، دیگه دست و دلم به براتنوشتن نمیره.
باید پایاننامهم رو بنویسم و فراموش کنم نامههایی که تو هرگز نمیخونیشون، فصلی
که تو هرگز بهش نمیرسی و دلی که هرگز بدستش نمیاری. نگرانم...
نگران زمستونیام که سرماش به دلم میرسه و تو گمون میکنی که بهار میتونه یخش رو آب
کنه. اما ای کاش میدونستی که دل برف نیست که با اولین آفتاب آب شه ...
عنوان از یغما گلرویی
آخرین انار باغ مادربزرگه
فکر کردی من میترسم؟ میترسم که به جای پوار خودم آب اکسیژنه و سولفوریکاسید رو از داخل پیپت بالا بکشم؟ فکر کردی من میترسم که بخارهای اسیدی بره تو حلقم یا اینکه اشتباهی آب اکسیژنه رو زیاد بالا بکشم و لبم با آب اکسیژنهای که رقیق نشده بسوزه؟ میدونی واسه کار آزمایشگاهیم، تا حالا زیر هود کار نکردم؟ تا حالا ماسک نزدم؟ تا حالا دستکش دستم نکردم؟ تا حالا عینک نزدم؟ میدونی چهارشنبه آب اکسیژنه ریخت رو دستم و تا اکسید شد نفسم بند اومد؟ فکر کردی که من دلم میخواد خودمو اذیت کنم؟ دلم میخواد که اینقدر تو مواد سمی دست و پا بزنم؟ نه، من دلم نمیخواد اما مجبورم تحمل کنم این شرایط رو تا تموم شه. مثل تو که مجبورم تحمل کنم نبودنت رو تا از راه برسی. فکر میکنی که پایاننامهای و تا ترم ۸ اجازه دارم ازت دفاع کنم؟ نه آقای محترم، تو اگه دیر برسی عشق اگه شیر باشه سر میره و اگه نون باشه بیات میشه. من پر از استرسم و پروپانول میخورم و تویی که باید مسکنم باشی، نیستی. وقتی که پروپانول خوردن برام عادی بشه، بدون تو آروم شدن برام عادی بشه، بدون تو خوب شدن برام عادی بشه، اونوقت اون منم که نمیخوام بیای. اصلا باز کردن در روی یاری که نفسهای پاییز رو بند آورد اما از راه نرسید، حرومه. میفهمی یار؟ حرومه!
درخت انار خونه مادربزرگه
سلام جناب یارِ وقتنشناس، پاییزنشناس، دلتنگنشناس! میبینی؟ دل انارها ترکید، و تو هنوز از راه نرسیدی. حتما پیش خودت فکر میکنی که خیلی خفنی که من منتظرتم و تو هی نمیای. خواستم خدمتت عرض کنم که نه! اگه من منتظرتم چون فکر میکنم که تو تنها کسی هستی که ارزشش رو داره که من وسط همهی گرفتاریهام، درسهام، کلاسهام بهش فکر کنم. تو ارزشش رو داری که وقتی بچهها بهم میگن: "خانوم شما عاشق فیزیکیدا !" یاد تو بیفتم و دلم بخواد بهشون بگم که "حالا نمیدونید من چقدر عاشق یارم." من عاشق توام! همین تویی که هی بهت نمیرسم. آقای یار! من خیلی خستهام. از شبهای طولانی پاییزی که توش تو is typing نیستی. صدای تو از پشت تلفنم بهم نمیرسه و از همه مهمتر ندارمت که غر بزنم کارم زیاد شده و میخوام جا بزنم و تو بگی:"فقط به تهش فکر کن که تموم شده و یه پایاننامه صحافی شده دستته و می تونی به خودت بگی از پسش بر اومدم." از پسش بر نمیام یار... یه چیزی بهت بگم؟ فکر نکن بعد از یه مدت طولانی نبودن، بیای و بخوای همه چیز رو درست کنی، همه چیز درست میشه، نه! دیر برسی دیگه من، این من نیستم و منِ منتظرت جاشو به یه منِ بیتفاوت داده که دیگه براش مهم نیست تو توی زندگیش باشی یا یکی دیگه. زود بیا. زود برس. نذار بندبند دلم مثل بندبند انار از هم بپاشه.
یک غذای کاملا گیلانیست که یک رشتی وقتی تنهاست و وقت زیادی برای پختن غذا ندارد، برگ سیر میخرد و آن را میپزد و اونِ دیلِ سر میزند. این غذای ساده و خوشمزه گیلانی با برگ سیر، و مرغانه (تخم مرغ) پخته میشود و با مقدار زیادی ماست و کته پلا ( برنج کته) میل میشود. سیرابیج به صورت دقیقتر به صورت زیر تهیه میشود:
برگ سیرها را بشویید و خرد کنید. داخل هر ظرفی که دلتان میخواهد برگ سیرها را تا اندازهای که حس میکنید به اصطلاح آب انداخته، با روغن تفت دهید. نمک، فلفل و زردجوبه را به آن اضافه کنید. سپس مرغانه را درون آن بشکنید و هم بزنید. سیرابیج شما آماده است و میتوانید به شیمی دیل سر بزنید. به همین سادگی.