آسوکـا

آنچه گذشت

آخرین انار هم افتاد...

جمعه, ۲۳ آذر ۱۳۹۷، ۰۶:۵۷ ب.ظ


آخرین انار باغ مادربزرگه

فکر کردی من می‌ترسم؟ می‌ترسم که به جای پوار خودم آب اکسیژنه و سولفوریک‌اسید رو از داخل پیپت بالا بکشم؟ فکر کردی من می‌ترسم که بخارهای اسیدی بره تو حلقم یا اینکه اشتباهی آب اکسیژنه رو زیاد بالا بکشم و لبم با آب اکسیژنه‌ای که رقیق نشده بسوزه؟ می‌دونی واسه کار آزمایشگاهیم، تا حالا زیر هود کار نکردم؟ تا حالا ماسک نزدم؟ تا حالا دستکش دستم نکردم؟ تا حالا عینک نزدم؟ می‌دونی چهارشنبه آب اکسیژنه ریخت رو دستم و تا اکسید شد نفسم بند اومد؟ فکر کردی که من دلم می‌خواد خودمو اذیت کنم؟ دلم میخواد که اینقدر تو مواد سمی دست و پا بزنم؟ نه، من دلم نمی‌خواد اما مجبورم تحمل کنم این شرایط رو تا تموم شه. مثل تو که مجبورم تحمل کنم نبودنت رو تا از راه برسی. فکر می‌کنی که پایاننامه‌ای و تا ترم ۸ اجازه دارم ازت دفاع کنم؟ نه آقای محترم، تو اگه دیر برسی عشق اگه شیر باشه سر می‌ره و اگه نون باشه بیات می‌شه.  من پر از استرسم و پروپانول می‌خورم و تویی که  باید مسکنم باشی، نیستی. وقتی که پروپانول خوردن برام عادی بشه، بدون تو آروم شدن برام عادی بشه، بدون تو خوب شدن برام عادی بشه، اون‌وقت اون منم که نمی‌خوام بیای. اصلا باز کردن در روی یاری که نفس‌های پاییز رو بند آورد اما از راه نرسید، حرومه. می‌فهمی یار؟ حرومه!

 

۹۷/۰۹/۲۳
آسـوکـآ آآ