آسوکـا

آنچه گذشت

هر خانه داستانی دارد

جمعه, ۱۴ دی ۱۳۹۷، ۱۱:۳۰ ب.ظ


رشت- چله‌خونه

یک روز این خانه را می‌خرم. اصلا با هم می‌خریم یار. با هم به در و دیوارهایش رنگ می‌پاشیم. پرده‌هایش را عوض می‌کنیم. اصلا خودم پرده‌ها را می‌دوزم. پشت پنجره‌ها هم شمعدانی می‌گذاریم و شب‌ها از پشت همین پنجره ستاره‌ها را می‌شماریم و صورت‌های فلکی را می‌بینیم. احتمالا این پنجره ی آشپزخانه باشد و من هر روز بتوانم رفتن و هر ظهر برگشتنت را تماشا کنم. صبح‌ها یادآوری کنم که مراقب خودت باشی و گرسنه نمانی و ظهرها با دیدنت خودم در را برایت باز کنم. اصلا بیا در و حلقه‌های در را عوض نکنیم که هربار از راه می‌رسی به جای تکنولوژی من در را برایت باز کنم و تو تمام صورتت لبخند شود و بگویی:" چی پختی که بوش تمام کوچه رو برداشته." من هم تمام کلاس‌های عصرم را تعطیل کنم و برنامه مدرسه را با ساعت کار تو تنظیم کنم که وقت‌هایی که خانه‌ای کنارت باشم و تو برایم کتاب بخوانی و من برایت چای بریزم و حواسم پرت صدایت باشد. تو صدایم کنی و من در خیالات خودم غرق باشم. صدایم بزنی و نشنوم. به شانه‌ام بزنی و بگویی:" گوش نمیدیا!" هول شوم و بگویم:" چرا حواسم بود. بقیه‌ش رو بخون." چشم‌هایت را ریز کنی و بگویی:" خلاصه چیزایی که شنیدی رو بگو." تخس شوم و بگویم: " خب، حواسم به چای بود." بخندی. چشم‌هایت بخندند و بگویی:" تو که راست می‌گی." و این تنها دروغی باشد که من هر بار می‌گویم و تو هر بار راستش را از چشمانم می‌خوانی.

۹۷/۱۰/۱۴
آسـوکـآ آآ