آسوکـا

آنچه گذشت

خونه‌مون بهار نمی‌خواد، تورو می‌خواد

پنجشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۷، ۰۷:۲۶ ب.ظ

آسمان آفتابی بود. دلم شهرداری خواست. خیابان شریعتی و بازار شلوغ خواست. حاضر شدم و زدم بیرون. روبه‌روی مجسمه میرزا لب حوض نشستم و به تو فکر کردم. به تویی که دیشب در کتابخانه تنهایت گذاشتم و حالا که نیستی انگار بخشی از من نیست. دوست داشتن که شاخ و دم ندارد. همین که نباشی و من حس کنم نفسم سنگین است یعنی تو آنی هستی که حق نداری نباشی. آفتاب چشمم را می‌سوزاند. سرم را پایین آوردم و به مردم نگاه کردم و دنبال تو گشتم. هیچ‌کس شبیه تو نبود. جمعیت آنقدر زیاد بود که نمی‌توانستم پیدایت کنم. باید بلند می‌شدم و بالای حوض می‌استادم و می‌گفتم:" آهای مردم! آرام‌تر بروید. یک یار وسط شما گم شده." کنارم نشستی و گفتی :" سلام" نگاهت کردم. می‌خندیدی. لبخند زدم و گفتم:" سلام. برگشتی؟ من اگه جات بودم نمی‌اومدم." بحث را عوض کردی و پرسیدی:" سرما خوردی؟ صدات گرفته." گفتم: "سرما خوردم. دیروز غروب از سرویس جا موندم. مجبور شدم منتظر تاکسی بمونم." گفتی:" دیدمت" پرسیدم:" دیدی و نیومدی؟" گفتی:" حوصله‌مو نداشتی." پرسیدم:" تو از کجا می‌دونستی؟" گفتی:" ازم فرار کردی" پرسیدم:" تو بودی با من چیکار می‌کردی؟" برگشتی سمتم و گفتی:" برات نمی‌نوشتم." نگاهت کردم. عصبانی بودی. مثل من. به اندازه من. چشم‌هایم را ریز کردم و گفتم:" حق با توئه. نباید بنویسم." بلند شدم و از کنار میرزا گذشتم. صدایم زدی. برنگشتم. گفتی:" باز فرار می‌کنی؟ از من؟" چیزی نگفتم. گفتی:" خودتم می‌دونی بی من نمی‌شه." تخس شده بودی. برنگشتم. گفتی:" حداقل برگرد خونه. نگرانتم." ایستادم. برگشتم. از کنارت رد شدم. دنبالم آمدی. چیزی نگفتی. می‌خواستم بگویم سایه‌ات سنگین است. دورتر بمان. چیزی نگفتم اما تو شنیدی. از من فاصله گرفتی‌. سایه‌ات دور شد. برنگشتم. جواب این همه نامه بی‌جواب "برات نمی‌نوشتم" نبود. یک جوابِ تا این حد دم‌دستی نبود. داخل چله‌خانه پیچیدم. داخل چله‌خانه پیچیدی. روبه‌روی خانه‌مان ایستادم. کنارم ایستادی. روبه‌رویت ایستادم. که برایت خط و نشان بکشم. که بگویم:" این خونه که خراب شه. آوارش خیال تورو هم خاک می‌کنه." نتوانستم. نگفتم. از چشمانم خواندی. خواندی که دلخورم. که خسته‌ام. که وقت یکی من بگویم یکی تو نیست. مهربان گفتی:"ببخشید" آتشم خاموش شد. انگشتم را پایین آوردم. حتی حرف‌هایم یادم رفت. جلو‌تر رفتی. اول به خانه و بعد به دو طرف خیابان نگاه کردی و گفتی:" نزدیک‌ترین گل‌فروشی کجاست؟ بریم شمعدونی بخریم. خونه‌مون بهار می‌خواد."

۹۷/۱۲/۱۶
آسـوکـآ آآ